-
جای خالیت
شنبه 14 شهریور 1394 20:57
باید جای خالیت را سیگار بکشم تا شاعرانه باشد؟ یا گیتار بنوازم ؟ من با جای خالیت در اتوبوس مینشینم دانشگاه میروم بازار میروم شام میخورم شاعرانه باشد یا نه جایت خالیست تا برگردی...
-
رفتن
شنبه 14 شهریور 1394 20:35
رفتن همیشه رفتن است چه به قصد ترک کردن باشد چه ادامه تحصیل تو میروی...
-
خاطره
شنبه 14 شهریور 1394 20:33
وقت رفتن کوله پشتی ات را پر از خاطره کن من اینجا یک شهر خاطره دارم میترسم کم بیاوری بدون خاطره که نمیشود نفس کشید
-
جهان سومی
شنبه 14 شهریور 1394 20:31
,وقتی دور میشوی فکر میکنم راستی اگر جهان سومی نبودیم دلتنگیمان کمتر میشد؟
-
رسیدن
پنجشنبه 18 تیر 1394 21:55
مادر بزرگ میگفت : دختر باید همیشه به خودش برسد چه کنم مادر بزرگ من از هر راهی که میروم فقط به او میرسم
-
حق
پنجشنبه 18 تیر 1394 21:39
+ باید حقش را کف دستش میگذاشتی؟ - معشوقه اش را ندیدی ؟ خدا حقش را کف دستش گذاشته بود میخندیم من اما از درون اشک میریزم به هم میریزم متلاشی میشوم و همچنان میخندیم
-
صورتی
پنجشنبه 18 تیر 1394 14:58
باید آنقدر مداد رنگی صورتی باشد که بشود یک دنیای صورتی کشید برای دختری که نمیدانم در کدام روز خوب قرار است مرا مادر صدا کند
-
مهم
پنجشنبه 18 تیر 1394 13:39
برایم مهم نیست که روزی چند بار مرا یادت نمی آید برایم مهم نیست که هر جا مینشینی چقدر نبودنم اذیتت نمیکند برایم مهم نیست که شب ها قبل خواب چقدر به من فکر نمیکنی تا خوابت بیاید مهم نیست که دیگر لاک قرمز نمیزنم تا نفهمم تو نیستی که بگویی این رنگ ها جیغ است با صدای بلند نمی خندم تا یادم نیاید تو ازین کار بدت می آید داستان...
-
دو خط
پنجشنبه 18 تیر 1394 12:56
دو خط موازی کنار هم و تا آخر مسیر با هم آنقدر به هم نزدیک میشوند که بلاخره یکی شوند وقتی یکیشان صبر نداشته باشد خودش را میشکند تا به هم میرسند اما فردایش مسیرشان جدا میشود وهر روز دورتر
-
20 سال محرومیت
دوشنبه 24 آذر 1393 22:21
مگر چند بهار دیگر برایم تولد میگیرند که 20 سال را در بین دود ها ماشین ها و ساختمان های بلند هدر داده ام چنسال دیگر فرصت نفس کشیدن هست؟ که 20 سال خودم را محروم کرده ام از آسمان پرستاره و صدای حیوانات و درخت های میوه
-
یادم نمی آید
دوشنبه 24 آذر 1393 22:17
یادم نمی آید در نگاه اول چشمانت بود یا لبخندت! سلامت بود یا جواب سلامت! یادم نمی آید تو بیشتر هدیه میدادی یا من ! زود تر کداممان صببخیر میگفتیم! و شب کداممان بدون شببخیر خوابش میبرد! یادم نمی آید اولین پاییزمان کدام کوچه ها را قدم زدیم و من تنها روی برگ ها راه میرفتم یا تو همراهیم می کردی! اولین برف اولین زمستان اصلا...
-
تناقض
سهشنبه 11 شهریور 1393 21:35
مهمانی و عروسی و دور همی دوستانه و مجلس ختم فرقی ندارد جذب جمع نمیشوم و مسخره ترین اتفاق ممکن این وسط فقط میتوانست رشته ی تحصیلیم باشد که امکان تمسخر را به هرکسی بدهد که داد علوم اجتماعی
-
ماه شب 14
سهشنبه 11 شهریور 1393 21:29
در مورد ماه حرفی ندارم سر و کارم ب ماه نمی افتد اضلا آنقدر درگیر روزمرگی شده ام که یادم نمی اید پنجره ای ب این بزرگی در اتاقم هست آخرین بار که دل سیر ماه را تماشا کردم دختر بچه ای 13 ساله بودم شنیده بودم زل زدن ماه شب 14 دیوانه میکند شاید اثر کرده باشد اما خفیف در حد شاعری
-
ماشین عروس
سهشنبه 11 شهریور 1393 21:13
نمی دیدم میخک بود یا رز سرخ بود یا زرد پیکان بود یا لامبورگینی می دیدم تو بودی کت شلوار دامادی لبخند خوشحالی ذوق در چشمان قهوه ات نمی دیدم آرایش عروس خلیجی بود یا اروپایی دماغش سربالا بود یا عقابی فقط می دیدم من نبودم
-
دور
سهشنبه 11 شهریور 1393 21:11
میترسم دیر شود دیر که نه میترسم دور شود ناگهان به خود بیایم ببینم نوشته ام زمانی مردی را خیلی دوست میداشتم...
-
جدایی
دوشنبه 20 مرداد 1393 15:46
هی منطقی به قضیه نگاه و بگو جاده وصل هم میکند جاده اگر میخواست وصل کند اسمش جاده نمیشد و این همه آدم را از آن همه آدم جدا نمیکرد و پنجره ی قطار اگر برای دست تکان دادن نبود پس برای چه میساختنش ؟؟
-
آستیگمات
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 13:12
چشمان بیست سالگی ام آستیگمات درس هایم میشوند نقاشی های کشیده نشده و شعر های نوشته نشده شب ها توی خواب هایم زیر کتاب های درسی میشکنند و دم نمیزنند دم نمیزنم و هی سوی چشمانم کم میشود دیگر برای نقاشی کشیدن دیر شده
-
ساعت شنی
پنجشنبه 29 اسفند 1392 11:51
ساعت شنی برایم بخر و بعد تنهایم بگذار میخواهم صدای عقربه ها را در نبودنت نشنوم و نفهمم چند ساعت و چند روز گذشته هی ساعت شنی را برگردانم و یادم برود که چند بار این کار را کرده ام و شن ها قابل شمارش نیستند که بگویم چند شن چند بار بعد از رفتنت فرو ریخته ...
-
فراق
سهشنبه 27 اسفند 1392 16:17
ساعت ها را نگاه کن که بدون توجه به حضور من و تو چگونه از ما دور میشوند لحظه های با هم بودنمان را آنقدر تند میدوند تا برسند به لحظه های فراقمان و و استراحت کنند
-
ذوق گفتن
سهشنبه 27 اسفند 1392 16:15
صدای زرورق شکلاتت که با ان بازی میکنی به من میفهماند که وسط بی تفاوتی چشمهایت حرفهایم با ذوق گفتنشان اضافی است
-
اینده
سهشنبه 27 اسفند 1392 16:13
باید بارو بندیلم را جمع کنم از این دیوار ها و جاده ها عبور کنم کسی در آینده انتظار مرا میکشد باید خودم را به اینده برسانم خانم غرغرو نوشت:دلم کتاب شعر میخواهد از ان کتاب شعر هایی که شاعرش زن باشد حرف دل من را بزند تا من هی بی خودی قلم به دست نگیرم و هی برگه حرام نکنم خداکند تولدم کتاب شعر هدیه بگیرم
-
اسب سفید
سهشنبه 27 اسفند 1392 16:07
تنهایی یعنی بنشین تا شاهزاده ات بتواند اسب سفید بخرد
-
خارخاری
دوشنبه 26 اسفند 1392 20:00
بغلش میکنی و میگذاری روی زانو هایت نوازش میکنی موهای کوتاه حالت دارش را برایت تعریف میکند که دوستش چه عروسکی داشته قبل از اینکه حرفی بزنی دستهای کوچکش را میگذارد روی صورتت و میپرسد: پدر جون شما از اول وقتی انقدی (بلند میشود و روی پنجه هایش می ایستد و با دستش روی هوا به زور قد بچه 7یا 8 ساله را نشان میدهد) بودی صورتت...
-
نفس گیر
یکشنبه 20 بهمن 1392 13:58
کفاف نمیدهد نفسم کفاف این روزهای نفس گیر را نمیدهد یک همنفس نیاز است
-
میفهمی؟
یکشنبه 20 بهمن 1392 13:57
وقتی شب تمامی دنیایت را از دست میدهی نباید صبح شود نباید از خواب بیدار شوی نباید دوباره گنجشکها آواز بخوانند دوباره صبحانه و نهارو شام نباشد دوباره اتوبوس و تاکسی نباشد تو نباشی صبح توی آن آیینه ی لعنتی نباشی میفهمی؟؟
-
محرم و نامحرم
یکشنبه 8 دی 1392 11:18
لال شدم وقتی آن آقای سبز پوش نسبتت را با من پرسید چون اعتقادی به آن دو برگ شناسنامه که با سیاه رویشان نوشته ندارم نسبت آدم ها را قلبشان مشخص میکند لال شدم چون نخواستم دروغ بگویم تا دروغم دامن گیرم شود من هیچ وقت هیچ نسبتی با تو نداشتم و ندارم و آن دو خط عربی مرا نا محرم کرد با خودم نامحرم شدم با تمام رویاهایی که در آن...
-
بیا تحویل بگیر
پنجشنبه 9 آبان 1392 18:40
بیا تحویل بگیر بیا این تو این کوچه ها خیابان ها مغازه ها درخت ها تابلو هایی که از دور تاردیده میشوند صندلی بنفش پارک جای همیشگی گفتی برو زمان فراموشی میاورد نیاورد هرچه صبر کردم تمام اینها داغ دلم را تازه کردند بیا بگیرشان بعد برو اگر تمام اینها را گرفتی بعد تازه شاید بشود به فراموشی فکر کنم مگر به همین سادگی است؟ مرد...
-
هیتلر و استالین
شنبه 4 آبان 1392 15:43
امروز دوباره از همه چیز و هیچ چیز دلم گرفته اتاقم انگار می خواهد گریه کند از دستم تنهایی پشت در اتاقم کمین کرده و صفحه ی خالی گوشی ام بوی غریبی می دهد کتاب تاریخ مقابل چشمانم فریاد می زند که : فردا سر جلسه امتحان پشیمان خواهی شد اما من دیگر حوصله ی این کتاب تاریخ لعنتی را ندارم که هیتلر و استالین چه آدم های احمقی...
-
حواس
شنبه 4 آبان 1392 15:37
من حواسم نیست تو دزدکی مرا زیر نظر بگیر وقتی حواسم نیست نگاهت را بفرست بیاید تا نزدیکی های من من حواسم نیست دزدکی عاشقم شو من حواسم نیست اما ... اینها فقط ساخته ی خیال من است از تو خبری نیست چه حواسم باشد چه نباشد تا فرسنگ ها از تو خبری نیست
-
ضمایر
جمعه 3 آبان 1392 21:52
شروع می کنم به نوشتن اما این بار با کمی تغییر در زبان فارسی قسمت ضمایر شخصی تورا کلا حذف میکنم که رفته ای ماهم حذف میشود به علت تنهایی من و شما وجود ندارد هیچکس مخاطب من نیست و ضمایر جدید این گونه است: من او آنها همین!