خانوم غرغرو

نوشته های خودم

خانوم غرغرو

نوشته های خودم

رسیدن

مادر بزرگ میگفت :

دختر باید همیشه  به خودش برسد 

چه کنم مادر بزرگ من از هر راهی که میروم فقط به او میرسم 

حق

+ باید حقش را کف دستش میگذاشتی؟


- معشوقه اش را ندیدی ؟

خدا حقش را کف دستش گذاشته بود

میخندیم


من اما از درون اشک میریزم 

به هم میریزم 

متلاشی میشوم 

 و همچنان میخندیم 

صورتی

باید آنقدر مداد رنگی صورتی باشد

که بشود یک دنیای صورتی کشید

برای دختری که نمیدانم 

در کدام روز خوب قرار است مرا مادر صدا کند 


مهم

برایم مهم نیست

که روزی چند بار مرا یادت نمی آید


برایم مهم نیست 

که هر جا مینشینی چقدر نبودنم اذیتت نمیکند



برایم مهم نیست 

که شب ها قبل خواب چقدر به من فکر نمیکنی

تا خوابت بیاید



 مهم نیست


که دیگر لاک قرمز نمیزنم 

تا نفهمم تو نیستی که بگویی این رنگ ها جیغ است


با صدای بلند نمی خندم 

تا یادم نیاید تو ازین کار بدت می آید


داستان های عاشقانه میخوانم

تا دلیلی غیر از تو برای اشک هایم داشته باشم








دو خط

دو خط موازی کنار هم و

تا آخر مسیر با هم 

آنقدر به هم نزدیک میشوند که بلاخره یکی شوند 

 وقتی یکیشان صبر نداشته باشد

خودش را میشکند تا به هم میرسند

اما فردایش مسیرشان جدا میشود وهر روز دورتر