خانوم غرغرو

نوشته های خودم

خانوم غرغرو

نوشته های خودم

ساعت شنی

ساعت شنی برایم بخر و بعد تنهایم بگذار

میخواهم صدای عقربه ها را در نبودنت نشنوم

و نفهمم چند ساعت و چند روز گذشته

هی ساعت شنی را برگردانم و یادم برود که چند بار این کار را کرده ام

و شن ها قابل شمارش نیستند که بگویم چند شن چند بار بعد از رفتنت فرو ریخته ...

فراق

ساعت ها را نگاه کن که بدون توجه به حضور من و تو چگونه از ما دور میشوند

لحظه های با هم بودنمان را آنقدر تند میدوند

تا برسند به لحظه های فراقمان و و استراحت کنند

ذوق گفتن


صدای زرورق شکلاتت که با ان بازی میکنی

به من میفهماند

که وسط بی تفاوتی چشمهایت

حرفهایم با ذوق گفتنشان اضافی است

اینده

باید بارو بندیلم را جمع کنم

از این دیوار ها و جاده ها عبور کنم

کسی در آینده انتظار مرا میکشد

باید خودم را به اینده برسانم






خانم غرغرو نوشت:دلم کتاب شعر میخواهد

از ان کتاب شعر هایی که شاعرش زن باشد حرف دل من را بزند

تا من هی بی خودی قلم به دست نگیرم و هی برگه حرام نکنم 

خداکند تولدم کتاب شعر هدیه بگیرم

اسب سفید

تنهایی یعنی بنشین تا شاهزاده ات بتواند اسب سفید بخرد

خارخاری

بغلش میکنی و میگذاری روی زانو هایت

نوازش میکنی موهای کوتاه حالت دارش را

برایت تعریف میکند که دوستش چه عروسکی داشته

قبل از اینکه حرفی بزنی دستهای کوچکش را میگذارد روی صورتت و میپرسد:

پدر جون شما از اول وقتی انقدی (بلند میشود و روی پنجه هایش می ایستد و با دستش روی هوا به زور قد بچه 7یا 8 ساله را نشان میدهد) بودی صورتت خارخاری بود؟

میخندی و میگویی نه نوه ی عزیزم

نه دخترکم وقتی اونقدی بودم مثل تو خوشگل بودم

چند لحظه ای فکر میکند و میپرسد:یعنی منم وقتی پیر بشم...ادامه نمیدهد مکث میکند

دستهایش روی صورتش میگذارد انگاری وحشت کند از تصورش

با بغض ادامه میدهد که:من نمیخوام پیر بشم

و تو با لبخند همیشگیت برایش توضیح میدهی تا قانعش کنی دختر ها اینطوری نمیشوند