خانوم غرغرو

نوشته های خودم

خانوم غرغرو

نوشته های خودم

خودش بود

وارد مغازه شدم

بر حسب عادت سلام و احوال پرسی

داشتم توضیح میدادم که کارم چیه و همزمان کارتمو از تو کیفم در آوردم

جلو صورتش گرفتم و ...

یهو نگاهش تو نگاهم موند

اولش شک کردم

نفسم بالا نمی اومد

اما من نگاهشو میشناختم

...

خودش بود

در جا خشکم زد

تمام پرسشنامه ها از دستم افتاد

رفتم تو خاطرات دور

اما سریع خودمو عادی نشون دادم

ولی لرزش دستام...

اونم سعی داشت بهم نگاه نکنه

که عادی باشه

سوالا رو پرسیدم و از مغازه اومدم بیرون

تمام طول راه گریه میکردم

و سعی داشتم که هیچ وقت جای مغازه یادم نمونه

و قیافه اون پسر بچه که مدام میگفت :

بابا ! بابا ! پولمو بده برم .دیرم شده

یاد تمام تنهاییام افتادم تا الان

یاد روزای دو نفره

و یاد یهو غیب شدنش بین مردم

که غرورمو گذاشتم زیر پام و گشتم

تمام ایستگاه های اتوبوس

مترو ها

پارک ها

پارک همیشگی

کوچه ها

خیابونا 

پیداش نکردمو تو تنهاییام فرو رفتم

چرا الان باید میدیمش؟

الان که عادت کردم به این زندگی؟

اونم با اون بچه که با هر بابایی که میگفت تمام ارزش هام و باور هام

مثل پتک میخورد تو سرم

سرم نه تو تمام زندگیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.