خانوم غرغرو

نوشته های خودم

خانوم غرغرو

نوشته های خودم

روزهای پیری

پنجره را میبندد مینشیند روی مبل

+ پاییز نشده اینطوری سوز میاد

_آره دیگه رسمش همینه با چایی موافقی؟

+موافقم نباشم فرقی نمیکنه تو که دوتا ریختی و داری میای

_میدونم دوس داری خب همینطوری پرسیدم

+آره بعد این همه ساااال هنوزم چایی دوس دارم و عوض نشدم

_اما من عوض شدم مث تو چایی دوس دارم البته وقتایی که تو هستی کنارمی.

مینشینم کنارش

به موهای نقره ایش نگاه میکنم

_موهات دیگه رسیده به وسط سرت کچل خان

+بده مگه ؟ پیشونیم بلنده شانسم زیاده

تو همیشه شوهر کچل دوس داشتی یادته؟

_آره اما اون در حد تئوری بود

میخندیم چایی مینوشیم

+یادته اولین پاییزی که با هم گذروندیم ؟

_نه سال چند بود؟

+تو از اولم حافظت خوب نبود

_چرا بابا خوبه میدونم که تو شوهرمی

و میخندیم بلند بلند

روز های پیری چه خوب است که همدمی مثل تو دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.