خانوم غرغرو

نوشته های خودم

خانوم غرغرو

نوشته های خودم

جای خالیت

باید جای خالیت را سیگار بکشم تا شاعرانه باشد؟

یا گیتار بنوازم ؟

من با جای خالیت

در اتوبوس مینشینم

دانشگاه میروم

بازار میروم

شام میخورم

شاعرانه باشد یا نه

جایت خالیست تا برگردی...

رفتن

رفتن همیشه رفتن است

چه به قصد ترک کردن باشد 

چه ادامه تحصیل

تو میروی...

خاطره

وقت رفتن کوله پشتی ات را پر از خاطره کن

من اینجا یک شهر خاطره دارم 

میترسم کم بیاوری

بدون خاطره که نمیشود نفس کشید


جهان سومی

,وقتی دور میشوی 

فکر میکنم 

راستی اگر جهان سومی نبودیم دلتنگیمان کمتر میشد؟

رسیدن

مادر بزرگ میگفت :

دختر باید همیشه  به خودش برسد 

چه کنم مادر بزرگ من از هر راهی که میروم فقط به او میرسم 

حق

+ باید حقش را کف دستش میگذاشتی؟


- معشوقه اش را ندیدی ؟

خدا حقش را کف دستش گذاشته بود

میخندیم


من اما از درون اشک میریزم 

به هم میریزم 

متلاشی میشوم 

 و همچنان میخندیم 

صورتی

باید آنقدر مداد رنگی صورتی باشد

که بشود یک دنیای صورتی کشید

برای دختری که نمیدانم 

در کدام روز خوب قرار است مرا مادر صدا کند 


مهم

برایم مهم نیست

که روزی چند بار مرا یادت نمی آید


برایم مهم نیست 

که هر جا مینشینی چقدر نبودنم اذیتت نمیکند



برایم مهم نیست 

که شب ها قبل خواب چقدر به من فکر نمیکنی

تا خوابت بیاید



 مهم نیست


که دیگر لاک قرمز نمیزنم 

تا نفهمم تو نیستی که بگویی این رنگ ها جیغ است


با صدای بلند نمی خندم 

تا یادم نیاید تو ازین کار بدت می آید


داستان های عاشقانه میخوانم

تا دلیلی غیر از تو برای اشک هایم داشته باشم








دو خط

دو خط موازی کنار هم و

تا آخر مسیر با هم 

آنقدر به هم نزدیک میشوند که بلاخره یکی شوند 

 وقتی یکیشان صبر نداشته باشد

خودش را میشکند تا به هم میرسند

اما فردایش مسیرشان جدا میشود وهر روز دورتر 

20 سال محرومیت

مگر چند بهار دیگر برایم تولد میگیرند

که 20 سال را در بین دود ها 

ماشین ها 

و ساختمان های بلند

هدر داده ام

چنسال دیگر فرصت نفس کشیدن هست؟

که 20 سال خودم را محروم کرده ام

از آسمان پرستاره 

و صدای حیوانات 

و درخت های میوه 

یادم نمی آید

یادم نمی آید 

در نگاه اول چشمانت بود یا لبخندت!

سلامت بود یا جواب سلامت!

یادم نمی آید 

تو بیشتر هدیه میدادی یا من !

زود تر کداممان صببخیر میگفتیم!

و شب کداممان بدون شببخیر خوابش میبرد!

یادم نمی آید

اولین پاییزمان کدام کوچه ها را قدم زدیم

و من تنها روی برگ ها راه میرفتم یا تو همراهیم می کردی!

اولین برف اولین زمستان اصلا یادم نیست 

که خواهد یادم نیاید تو روی برف ها چیزی نوشتی برایم! 

یا من سرما خورده خانه نشین شده بودم !

یادم نمی آید

تو هیچوقت ب شعر علاقه داشتی؟

اصلا پول ب کتاب غیر درسی داده بودی ؟

یادم نمی آید 

اولین یلدا را به من تبریک گفتی؟

برایم تفال ب حافظ زدی؟

فالم خوب بود ؟

یادم نمی آید

فقط می دانم دوست داشتنت ادامه دارد...

تناقض

مهمانی و عروسی و دور همی دوستانه و مجلس ختم

فرقی ندارد

جذب جمع نمیشوم

و مسخره ترین اتفاق ممکن این وسط

فقط میتوانست رشته ی تحصیلیم باشد 

که امکان تمسخر را به هرکسی بدهد 

که داد

علوم اجتماعی

ماه شب 14

در مورد ماه حرفی ندارم 

سر و کارم ب ماه نمی افتد اضلا

آنقدر درگیر روزمرگی شده ام 

که یادم نمی اید 

پنجره ای ب این بزرگی در اتاقم هست 

آخرین بار که دل سیر ماه را تماشا کردم

دختر بچه ای 13 ساله بودم

شنیده بودم زل زدن ماه شب 14 دیوانه میکند

شاید اثر کرده باشد 

اما خفیف 

در حد شاعری

ماشین عروس

نمی دیدم

میخک بود یا رز

سرخ بود یا زرد

پیکان بود یا لامبورگینی

می دیدم 

تو بودی 

کت شلوار دامادی

لبخند خوشحالی

ذوق در چشمان قهوه ات

نمی دیدم

آرایش عروس خلیجی بود یا اروپایی

دماغش سربالا بود یا عقابی

فقط می دیدم 

من نبودم

دور

میترسم دیر شود

دیر که نه 

میترسم دور شود 

ناگهان به خود بیایم 

ببینم نوشته ام 

زمانی مردی را خیلی دوست میداشتم...

جدایی

هی منطقی به قضیه نگاه و بگو 

جاده  وصل هم میکند 

جاده اگر میخواست وصل کند اسمش جاده نمیشد 

و این همه آدم را از آن همه آدم جدا نمیکرد 

و پنجره ی قطار اگر برای دست تکان دادن نبود

پس برای چه میساختنش ؟؟

آستیگمات

چشمان بیست سالگی ام آستیگمات درس هایم میشوند

نقاشی های کشیده نشده و شعر های نوشته نشده 

شب ها توی خواب هایم زیر کتاب های درسی میشکنند و دم نمیزنند

دم نمیزنم و هی سوی چشمانم کم میشود

دیگر برای نقاشی کشیدن دیر شده 


ساعت شنی

ساعت شنی برایم بخر و بعد تنهایم بگذار

میخواهم صدای عقربه ها را در نبودنت نشنوم

و نفهمم چند ساعت و چند روز گذشته

هی ساعت شنی را برگردانم و یادم برود که چند بار این کار را کرده ام

و شن ها قابل شمارش نیستند که بگویم چند شن چند بار بعد از رفتنت فرو ریخته ...

فراق

ساعت ها را نگاه کن که بدون توجه به حضور من و تو چگونه از ما دور میشوند

لحظه های با هم بودنمان را آنقدر تند میدوند

تا برسند به لحظه های فراقمان و و استراحت کنند

ذوق گفتن


صدای زرورق شکلاتت که با ان بازی میکنی

به من میفهماند

که وسط بی تفاوتی چشمهایت

حرفهایم با ذوق گفتنشان اضافی است